هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

هیوا و مامان از ابتدا تا کنون

خوشگل مامان روال عکسای هر ماه رو یادته عزیزم؟ حالا این روال کامل شده و بابایی همه عکسا رو کنار هم برامون درست کرده تا روند بزرگ شدن فندقمون قشنگ معلوم باشه     امروزم هیوا جون رو حموم روز چهل بردیم،  باورم نمیشه 40 روز شد از اومدن هیوام،  خدایا شکرت بابت هدیه ی زیبایی که بهمون دادی، هزاران بار شکر ...      ...
22 تير 1392

جشن یک ماهگی دختر گلمون

هیوا ی من  یک ماهه که اومدی به زندگیمون رنگ دیگه ای دادی   ، انشالله که همیشه در پناه خدا سالم و موفق و شاد باشی     دیشب به مناسب یک ماهگیه خانوم خانوما یه مهمونیِ کوچولو داشتیم با حضور دخترای گل موسسه شایگان ثابت که بهمون افتخار دادن و تشریف آوردن، اما متاسفانه اجازه نداشتن که با هیوا جون عکس یادگاری بندازن ، البته اشکالی نداره حضورشون یه دنیا خوشحالمون کرد و همین کافیه   عکس عسل مامان شب مهمونی هدیه ی دخملی     عکس سه نفره ما و نگاه دوست داشتنی ِ  هیوا جون       *** پ . ن . دیروز صبح دختر گلم رو برای کنترل قد و وزن بردیم مرکز بهداشت، &n...
14 تير 1392

اولین سفر عسل مامان

دختر ناز مامان اولین سفرش رو رفت ، رفتیم تهران خونه مادر جون و عمه مریم، کلی هم خوش گذشت بهمون،  مهتا گلی خیلی دوست داشت با هیوا بازی کنه،  وقتی هم که داشتیم برمیگشتیم میگفت منم با هیوا جون میام عکس هیوای مامان و دختر عمه جونش مهتا گلی    هیوا جونم چند شبه که بیدار میمونه و گریه میکنه ، منم بلاخره باور کردم که دخترم دلدرد داره ،  الهی مامان فدای گلکش بشه که برای گریه هاش نمیتونه کاری کنه، کاش مامان دلدرد داشته باشه اما دخملیش هیچیش نباشه، دیشب بس که هیوا جونم شدید گریه میکرد کم مونده بود منم پا به پاش گریه کنم ، خدا کنه زودتر دلدردای گل دخترم خوب بشه  ...
12 تير 1392

شکار لحظاتی که دخملی چشماش بازه

بلاخره موفق شدیم از دخملی با چشم باز عکس بندازیم ،اخه خانوم خانوما معمولا این افتخارو نمیده و وقتی هم این کارو میکنه که گرسنشه و گریه میکنه البته اینجا خانومی کرد و گریه نکرد ، کلی هم برامون بازی کرد و ژستای خوشگل گرفت          راستی تیپ دخترونه هیوا خانوم چطوره؟   ...
8 تير 1392

اولین گردش خانوم خانوما

دختر خانوم 18 روزه ی ما اولین گردش خودش رو آخرین روز بهار تجربه کرد، به همراه مامان جون و باباجون و خاله نکی همگی رفتیم ییلاق ماسال،  چقد هوا خوب و عالی بود جای همه خالی هیوا جون هم از اونجایی که هوای خنک رو خیلی دوست داره از اول تا آخرش تخت خوابید، اما عوضش شب که منو بابایی اینجوری بودیم   تا صبح بیدار نگهمون داشت ، البته اشکال نداره مامان جون  اینم عکسای گردش هیوا جیگر         ...
3 تير 1392
1